رمانی معروف و پرفروش درباره انقلاب اسلامی که ایرانیان آن را نمیشناسند | داستانی از نویسنده «شوگون» درباره ایران !

رویداد ۲۴: نام جیمز کلاول در ایران عموما با رمان «شوگون» گره خورده است؛ اثری پرفروش که داستان ورود یک دریانورد انگلیسی به ژاپن قرن هفدهم را روایت میکند و هم رمان و هم اقتباس تلویزیونیاش در دهه ۱۳۶۰ در ایران شناخته شد. اما کلاول تنها «شوگون» ننوشته است. او مجموعهای از آثار را تحت عنوان «حماسه آسیایی» (Asian Saga) پدید آورده که روایتهایش از ژاپن تا هنگکنگ و از چین تا ایران را دربرمیگیرد. «گردباد» (Whirlwind) آخرین جلدِ این مجموعه و نقطه پایانی بر جهان داستانی کلاول است؛ رمانی حجیم که زندگی گروهی از خلبانان خارجی را در روزهای متلاطمِ انقلاب ۱۳۵۷ ایران به تصویر میکشد و میکوشد فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن زمان را بازنمایی کند.
در غرب، کلاول را با رمانهایش میشناسند که اغلب رکورد فروش را شکستند و در فهرست پرفروشترینها (بهویژه در آمریکا) جایی همیشگی داشتند. «شوگون»، «تایپن»، «نوبل هاوس»، «شاه موشها» و «گردباد» همگی توانستند نگاه خوانندگان انگلیسیزبان به «شرق» را تغییر دهند. کلاول اصالتا بریتانیایی بود، اما سالها در آمریکا زیست و عاشقِ روایت تضادهای میان شرق و غرب شد.
چکیدهای از «حماسه آسیایی»
«حماسه آسیایی» عنوانی است که منتقدان و ناشران بر مجموعهای از رمانهای کلاول نهادهاند. هر جلد این مجموعه در دورهای خاص از تاریخ آسیا رخ میدهد و در بیشتر آنها، قهرمانانی غربی در دل ماجراجوییهایی شرقی گرفتار میشوند. در «شوگون»، ماجرای یک دریانورد انگلیسی در ژاپنِ فئودالی (قرن هفدهم) را داریم. در «تایپن» (Tai-Pan)، به ماجراهای هنگکنگِ قرن نوزدهم میرویم. در «نوبل هاوس»، دنیای تجارت معاصر هنگکنگ روایت میشود؛ و سرانجام در «گردباد»، ایرانِ سال ۱۳۵۷ کانون توجه میشود؛ کشوری که کلاول بارها از آن دیدن کرده بود و بهگفته خودش از طریق دوستان نزدیک ایرانیاش، «نمایی از پشت پرده واقعی ایران» را دید. همین تجارب، دستمایهای برای نگارش مفصلترین رمانش در اواسط دهه ۱۹۸۰ شد.
انتشار «گردباد» و رکوردشکنیهای مالی
«گردباد» در سال ۱۹۸۶ در غرب منتشر شد و از همان ابتدا جنجال آفرین بود. حق چاپ این رمان (در قالب رقابت مزایدهای بین ناشران) با رقمی نزدیک به ۵ میلیون دلار فروخته شد؛ رقمی که در آن زمان بالاترین قیمت پرداختشده برای یک رمان بهشمار میرفت. تیراژ اولیه کتاب، نزدیک به یک میلیون نسخه بود و در عرض چند ماه فروش بالایی را تجربه کرد. نسخه شومیز آن نیز فقط در آمریکا چهار میلیون نسخه فروش داشت. منتقدانی که آثار کلاول را چندان از نظر ادبی برجسته نمیدانستند، همچنان از اقبال گسترده مخاطبان به این نویسنده شگفتزده بودند. با این وجود «گردباد» از بُعد اقتصادی موفقیتی چشمگیر بهشمار آمد.
چرا رمان ایرانمحور «کلاول» در ایران ناشناخته است؟
علیرغم آنکه این رمان مستقیما به رویدادهای انقلاب ایران اشاره میکند؛ نام آیتالله خمینی، ساواک، اعدامها، مصادرهها و فضای پرتبوتاب سال ۵۷ در جایجای کتاب وجود دارد. هیچ ترجمه رسمی، چه در دوران پیش از سال ۱۳۶۷ و چه پس از آن، از این کتاب در بازار کتاب فارسی موجود نیست. حساسیتهای سیاسی، حجم بسیار زیاد رمان، و شاید هم محوریت خلبانانِ خارجی به جای شخصیتهای ایرانی، از عواملی بود که انتشار «گردباد» را در ایران نامحتمل ساخت.
درونمایه و خلاصه داستان رمان «گردباد»
نویسنده از کلمه «Whirlwind» (بهمعنای «گردباد» و «طوفان سهمگین») استفاده کرده تا به آیهای از کتاب مقدس کنایه بزند: «آنکه باد میکارد، طوفان درو میکند.» و همچنین به لقب آیتالله خمینی بهزعم انقلابیون: «طوفان خدا» بود. ماجرای رمان از ۹ فوریه ۱۹۷۹ (۲۰ بهمن ۱۳۵۷) آغاز میشود؛ بیست و چهار روز پس از آنکه محمدرضاشاه پهلوی ایران را ترک کرده و هشت روز پس از آنکه آیتالله خمینی به کشور بازگشته است. جامعه در تبوتاب شکلگیری نظام جدید است. سازمانهای دولتی عملا از هم پاشیدهاند و هر روزِ مردم با خبرهایی از درگیریهای خیابانی، اعدامهای انقلابی و تغییرات ساختاری در حکومت همراه است. در دل این فضای آشفته، شرکت هلیکوپتری به نام S-G (که در واقع به صورت پنهانی زیرمجموعه کمپانی خیالی «نوبل هاوس» هنگکنگ محسوب میشود) میکوشد تجهیزات، خلبانان خارجی، و بالگردهای گرانبهایش را از ایران خارج کند.
خلبانان S-G از کشورهای مختلف_آمریکا، کانادا، بریتانیا، فرانسه، آلمان، فنلاند_به ایران آمدهاند تا در پروژههای نفتی و حملونقل هوایی ایران شاهنشاهی کار کنند. سقوط نظام پیشین و اوجگیری فضای ضدغربی و انقلابی، آنها را در موقعیت مرگ و زندگی قرار میدهد. برخی در پایگاههای نفتی مستقرند، برخی در بندرعباس و برخی دیگر در تهران. هریک از آنها سرنوشتی جداگانه دارد، اما همگی از طرف دولت انقلابی جدید_بهویژه نیروهای تندرو_در معرض تعقیب و تهدیدند.
«عملیات گردباد»؛ ماموریتی برای نجات
کلاول روند تصمیمگیری مدیریت شرکت و خلبانان را روایت میکند. آیا باید در ایران بمانند و تلاش کنند حکومت جدید را متقاعد سازند که به بالگردهای خارجی نیاز دارد؟ یا باید تجهیزاتشان را هر طور هست بیرون ببرند و از ضرر مالی گزاف جلوگیری کنند؟ در نهایت، «اندرو گاوالن»، یکی از مدیران ارشد، ماموریتی موسوم به «گردباد» (Whirlwind) تعریف میکند: خارجکردن همه هلیکوپترهای ارزشمند ۲۱۲ و ۲۰۶، قطعات یدکی، و خلبانان در طی چند روز حساس و سرنوشتساز، و پیش از آنکه همهچیز مصادره شود.
اوضاع سیاسی بهقدری بیثبات است که افسران ارتش شاهنشاهی در حال فرار یا اعداماند. «ملا»ها و انقلابیون میخواهند هر اثری از غربیها را ریشهکن کنند. دستهای نامرئیِ سازمانهای اطلاعاتی، چون سیا و کا. گ. ب هم هر یک به دنبال منافع خودشان هستند. یک خلبان ممکن است قربانی گلوله یک تندرو مسلح شود، خلبانی دیگر ممکن است بهخاطر ارتباط با ساواک یا همکاری با غرب زیر تیغ اتهام برود. در این فضای چندپاره، مأموریت نجاتِ شرکت S-G تبدیل به یک تریلر نفسگیر میشود.
شخصیتهای متعدد و روایت چندشاخه
«گردباد» قریب به هزار شخصیت نامبرده دارد، اما محور اصلی قصه را حدود ده خلبان خارجی و چند شخصیت ایرانی شکل میدهند. برای مثال:
«تام لاکهارت»، خلبان کانادایی که همسر ایرانی به نام «شهرزاد» دارد و در تهران مستقر است. خانواده همسرش ارتباطاتی در ارتش دارند، اما انقلاب معادلات را برهم زده است.
«اریکی یوکونن»، خلبان فنلاندی که با دختری ایرانی از آذربایجان ازدواج کرده و درگیر تعصبات قبیلهای و مذهبی میشود.
«دانکن مَکآیور»، مدیر دفتر عملیاتی S-G در تهران، که مشکلات جسمی و قلبیاش در اوجِ بحران تشدید میشود و رهبری عملیات را بهسختی پیش میبرد.
«هوسِین کوویسی» (یا «حسین کوویسی»)، یکی از شخصیتهای ایرانی که رمان از همان ابتدا او را نماینده خشم انقلابی ترسیم میکند؛ او نماد تنفر از حضور غربیهاست و مدام در پی ضربهزدن به این «کفار» خارجی است.
کلاول مدام بین این شخصیتها جابهجا میشود و هر بخش از داستان را از زاویه یک شخصیت پیش میبرد. او همچنین از افسران شاهنشاهی، ملامکتبیهای محلی، چپگرایان، جاسوسان کا. گ. ب و حتی بازرگانان ژاپنیِ شرکت «تودا» در هنگکنگ یاد میکند. این تنوع باعث میشود «گردباد» اثری «عظیم» و در عین حال پراکنده بهنظر برسد.
محوریت «ضدغربیبودن» انقلاب
آنچه در سراسر رمان تکرار میشود، ترس و وحشتی است که خلبانان و کارکنان غربی از مواجهه با خشم انقلابی احساس میکنند. تیپ «ضدغربی» در کتاب، گاه مبالغهشده و کلیشهای به نظر میرسد: ایرانیانی که ناگهان با رگبار مسلسل به سمت خارجیها شلیک میکنند یا زنانی که به شور انقلابی پیوستهاند و حالا با چادر مشکی به خیابان میآیند و از «شهادت» میگویند. خود کلاول تلاش کرده با ایجاد شخصیتهای خاکستری نشان دهد که همه ایرانیان یکدست نیستند. بااینحال، منتقدان اذعان دارند که وزن آدمهای غربی، در قیاس با شخصیتهای ایرانی، در روایت بیشتر است؛ خواننده غربی بیشتر با خلبانان احساس همذاتپنداری میکند تا مردم کشور میزبان. این یکی از نقدهای رایج به رمان «گردباد» است
ریشههای واقعی داستان و منابع کلاول
بهروایت برخی منابع، جیمز کلاول برای نگارش «گردباد» به پرونده واقعی تخلیه شرکت «بریستو هلیکوپترز» از ایران رجوع کرد. این شرکت در دوران شاه مشغول فعالیتهای نفتی و پروازهای پشتیبانی بود و در آغاز انقلاب، وضعیت آشفته و پرخطر آن روزها را از نزدیک لمس کرد. مدیر این شرکت، «آلن بریستو»، یک روزنامهنگار را اجیر کرد تا گزارش وقایع ایران را گردآوری کند، و بعد آن گزارش را در اختیار کلاول گذاشت.
کلاول نیز خودش پیشتر سفرهایی به ایران داشت و با گروهی از دوستان ایرانیاش ارتباط نزدیکی پیدا کرده بود. او میگوید تلاش کرده فضای فرهنگی و مذهبی ایران را واقعبینانه بازتاب دهد. همچنین چندین ماخذ تاریخی و روزنامهای را درباره انقلاب بررسی کرد. البته بخش عمدهای از رمان تخیلی است و بسیاری از شخصیتهایی که در کتاب میبینیم، ساختهوپرداخته ذهن نویسندهاند.
شرایط خاص بهمن و اسفند ۱۳۵۷
رمان تنها وقایع ۹ فوریه تا ۴ مارس ۱۹۷۹ (۲۰ بهمن تا ۱۳ اسفند ۱۳۵۷) را در بر میگیرد؛ دورانی که هنوز ماجرای گروگانگیری سفارت آمریکا آغاز نشده بود. کتاب نشان میدهد جامعه ایران چگونه یکباره درگیر هیجانات مذهبی و سیاسی شده: گروههای انقلابی از دل محلات سربرآوردهاند، ارتش نیمهفلج است، و خارجیها در هراس از دستدادن جان یا اموالشاناند. در این مدت، نویسنده با دقتی گزارشگونه، روزهای پشت سر هم را (به تفکیک تاریخ میلادی) پیش میبرد و ماجرا را شبیه یک داستان جاسوسی-جنگی جلوه میدهد.
دغدغه کلاول: «شرق در برابر غرب»
کلاول در رمانهای پیشین خود، همواره رویارویی تمدن غرب با فرهنگهای شرقی را ترسیم میکرد. در «شوگون»، برخورد یک ملوان انگلیسی با اشراف سامورایی ژاپنی و تنشهای فرهنگی را میبینیم. در «گردباد»، شاهد نسخهای از همین ایده هستیم: شرکتهای غربی که با ورود به ایران، به نفت و دلارها دست یافتهاند، اما حالا در مقابله با انقلاب مذهبی غافلگیر شدهاند. سؤال بزرگی که پیش میآید این است که: «وقتی نظام سیاسی فرو میپاشد و موجی از سنتگرایی تندروانه بر کشور حاکم میشود، تکلیف حضور غربیها چیست؟» کلاول تلاش میکند این سؤال را در بستر حادثه و تعلیق پاسخ دهد.
تحلیل بُعد ادبی و نقدهای وارد بر رمان
از مهمترین انتقاداتی که بر «گردباد» وارد میشود، تعدد بیشازحد شخصیتهاست. منتقدان غربی میگویند در این رمان، عملا کسی بهعنوان قهرمان اصلی حضور ندارد؛ شرکت S-G خود «قهرمان» داستان است، حال آنکه خواننده بیشتر مایل است با یک یا دو شخصیت محوری پیش برود. نتیجه اینکه تا میانههای کتاب، شخصیتها در ذهن مخاطب گیجکننده جلوه میکنند. برخی حتی نامهایی شبیه به هم دارند یا کارکردشان تکراری بهنظر میرسد (خلبانی از فلان پایگاه، خلبان دیگری از پایگاه دیگر).
همچنین قسمت زیادی از دیالوگها حالت توضیحی پیدا میکند؛ گویی نویسنده میخواهد اطلاعات پسزمینه درباره انقلاب یا وضعیت سیاسی ایران را در دهان شخصیتها بگذارد. این امر گاه لحنی گزارشگونه و نهچندان ادبی به کتاب میدهد؛ هرچند همین وجه در انتقال اطلاعات تاریخی برای برخی خوانندگان جذابیت دارد.
بازنمایی ایرانیان
یکی از جنجالیترین بخشهای رمان، تصویری است که از ایرانیان ارائه میدهد. زن ایرانی یا قربانیِ نظام قبیلهای و مذهبی است یا اغواگری مرموز است؛ مرد ایرانی نیز یا انقلابی متعصب است یا افسر ارتش شاهنشاهی و سرسپرده است. در جاهایی که کلاول میکوشد نگاهی چندصدایی نشان دهد (مثل شخصیت «شهرزاد» که زنی تحصیلکرده است و درعینحال، درونش کشمکش میان سنت و مدرنیته دارد)، باز هم سایه نگاه «خارجیِ مشاهدهگر» بر او غلبه میکند.
بدیهی است که بخشی از این نگاه، ناشی از واقعیتِ تضاد فرهنگی میان جامعه سنتی آن زمان و زندگی مدرن غربی است. اما نباید فراموش کرد که مخاطب اصلی رمان، خواننده غربی بوده و کلاول بیش از آنکه بخواهد مردم ایران را برای خودشان روایت کند، در پی آن بوده که هیجانات انقلاب را از زاویه «غریبههای گرفتار» نمایش دهد.
لحن مستندگونه
لحن مستندگونه گردباد بارزترین نقطه قوت آن است. «گردباد» را گاه رمانی شبهمستند میخوانند؛ چراکه نویسنده تاریخها و مکانها را دقیق ثبت کرده، حتی جزئیات پرواز هلیکوپترها یا مدلهایشان (بل ۲۰۶، بل ۲۱۲ و...) را ذکر میکند. خواننده با جغرافیای ایران_از تبریز و تهران گرفته تا بندر دیلم، سد دز و کوه زاگرس_آشنا میشود. این دادهها به واقعیترشدن فضا کمک میکند.
نقش تکنولوژی به مثابه «اهرم قدرت»
یکی از درونمایههای جالب در کتاب، توجه ویژه به بالگردهای گرانقیمت و زیرساختهای فنی آنهاست. کلاول بارها به ما یادآور میشود که نفت ایران، برای استخراج، نیازمند پشتیبانی هوایی و حضور مهندسان خارجی است. در حالی که رهبران انقلاب صرفا بر وجه «اسلامی» و ضدامپریالیستی انگشت میگذارند، افراد عملگراتری هم هستند که میدانند بدون این تجهیزات و متخصصان، صنعت نفت نمیتواند زنده بماند. ازاینرو، تنشی شکل میگیرد میان تندروهایی که میخواهند هرچه زودتر «غرب» را اخراج کنند و دیگرانی که مایلاند تا مدتی اجازه دهند این بالگردها و کارشناسانشان باقی بمانند.
سیمای زن ایرانی در رمان؛ میان آزادی و حجاب اجباری
از نکات چالشبرانگیز «گردباد»، مواجهه زنان ایرانی با تغییرات انقلابی است. کلاول دو تیپ کلی ارائه میدهد: زن ایرانیِ طبقه بالای شهری که تا دیروز به پاریس میرفت و پوشش غربی داشت، اما امروز سر از تظاهرات انقلابی درآورده است. یا زنانی از مناطق سنتی (مثل آذربایجان یا روستاهای قشقایی) که پیش از انقلاب هم حجاب و محدودیت داشتند. رمان با لحنی هیجانزده نشان میدهد چگونه برخی از این زنان در انقلاب «معنی جدیدی از خودمختاری» مییابند؛ آنهم به شکلی پارادوکسیکال، زیرا از نظر خلبانان غربی، زن با پوشش چادر عملا محدودتر شده، اما خودش این حرکت را «رهایی از نگاه ابزاری غربی» میداند. این تضاد نگاه، از لحظات جالب رمان است.
شباهتها و تفاوتها با سایر روایات خارجی درباره انقلاب
رمانهای معدودی در غرب بهطور مستقیم رخدادهای انقلاب ۱۳۵۷ را دستمایه قصه خود قرار دادهاند. «بر بال عقابها» نوشته کن فالت (Ken Follett) یکی دیگر از نمونههاست که فرار دو مدیر آمریکایی شرکت الکترونیکدیتاسیستمز (EDS) را از زندانی در تهران روایت میکند. تفاوت اساسی در این است که کن فالت ماجرا را کوتاهتر و متمرکزتر روایت میکند، اما کلاول با بسط عناصری ماجراجویانه و شخصیتهای بسیار، اثری مفصل و چندشاخه مینویسد.
جملاتی از متن کتاب گردباد:
«فوریه ۱۹۷۹. ایران در چنگال آشوب، تعصب و خشونت فرو رفته. شاه کشور را ترک کرده. آیتالله خمینی_که او را «طوفان خدا» میخوانند_از تبعید بازگشته است... اعدامها نیز به بخشی از زندگی روزمره بدل شدهاند...»
در کوهستان، کنار حسین کوییسی، درست پیش از آنکه به سوی بالگرد شلیک کند:
«انگار باز هم به روزگار کوچنشینی برگشتهام، چنین اندیشید؛ آن روزها که پدربزرگم ما را رهبری میکرد، همانگونه که قبیلههای قشقاییمان از ییلاق به قشلاق کوچ میکردند، برای هر مرد اسبی بود و تفنگی، و گلههایی اضافه برای مباهات...
زنانمان بیحجاب، قبیلهمان آزاد، درست چنانکه نیاکانمان هزاران سال زندگی کرده بودند، فرمانبر هیچکس مگر ارادهی خداوند... روزگاری که تنها شصت سال پیش به پایان رسید، به خود گفت؛ و خشمش درونش زبانه کشید—پایانی که با ظهور رضاشاه، آن سرباز نوخاسته و خودبزرگبین، فرارسید؛ کسی که با یاری انگلیسیهای خبیث، تخت پادشاهی را غصب کرد، خود را شاه خواند، نخستین پادشاه پهلوی...
این خواست خدا بود که در نهایت، رضاشاه خوار شد و به تبعید رفت... خواست خدا بود که محمدرضا شاه چند روز پیش ناگزیر به فرار شد... خواست خدا بود که خمینی بازگشت تا رهبری انقلابش را به دست گیرد، و مشیت اوست که فردا، یا پسفردا، من به شهادت خواهم رسید... رضایت خداست که در گردباد او گرفتار آمدهایم، و اکنون زمان حسابرسی نهایی فرا رسیده—از تمام نوکران شاه و همه بیگانگان.
بالگرد اکنون نزدیکتر شده بود، اما او هنوز صدایش را نمیشنید... زوزهی باد کوهسار، صدای آن را در خود بلعیده بود.
با رضایت خاطر سجادهاش را بیرون کشید و آن را بر برف گسترد. کمرش هنوز از جای شلاقهایی که خورده بود میسوخت. مشتی برف برگرفت و دست و صورتش را به رسم طهارت شست...
«اللهاکبر، اللهاکبر، لا اله الا الله...» وقتی شهادتین را تکرار میکرد، پیشانی بر زمین نهاد....
اما در همان لحظه، جیغ جت، آرامش را از او ربود...
خشمش شعلهور شد. فریاد زد: «کافر!» ... ضامن را برداشت و رگباری شلیک کرد... در سکوت ناگهانی، فریاد زد: «شیطان!»
«در خانهای تصرف شده، مردی با ریش انبوه در برابر جمع موعظه میکند:
«برادران، این انقلاب از جانب خداست... هرکه در برابر آن بایستد، دشمن خداست.
اگر نیاز شد، باید خون بریزیم، چنانکه امام حسین ریخت... و چنانکه انقلابیون ما خواهند ریخت.
ما دیگر بازی نمیکنیم با قوانین طاغوت. حالا قانون، قرآن است، و حکم، از زبان مجتهد صادر میشود!
مردان مسلح پشت سر او تکان نخوردند؛ فقط اسلحههاشان را جابهجا کردند، AK۴۷هایی از شوروی، و M۱۶هایی از آمریکا.»
«– فکر میکردم وقتی شاه بره و خمینی بیاد، اوضاع بهتر میشه، اما حالا دارن به سمت ما تیراندازی میکنن!
– یه مشت جوون تندرو مسلح شدن. هیچکس دیگه امن نیست. ارتش هم پاشیده.
– بدون ما نمیتونن نفت استخراج کنن؛ پس ما رو لازم دارن.
– خمینی فقط دنبال اسلامه؛ براش نفت و دلار اهمیتی نداره...»



چه جالب چه نقاد جسوری که حکایت رمان ممنوعه ای را نقل می کند چه قلم شیوایی و چه جالب اصلا اطلاعی در مورد این رمان و نویسنده اش نداشتم ولی فیلم شوگون چه به لحاظ محتوی بازیگری و کارگردانی عالی بود سپاس


